فرهنگ و ادب > کتاب و ادبیات

عجب علمی ست عِلم هیئت عشق!


خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب، طاهره طهرانی: شگفتی آسمان _این سقف بلند ساده بسیار نقش_ برای شاعران که تصویرسازان سرزمین خیال هستند، جلوه‌های بیشماری دارد. در این میان حافظ با رندیِ شگفت خود آسمان روز و شب و ستاره‌ها و سیاره‌ها و صورتهای فلکی و تعابیر نجومی را طوری به کار می‌گیرد که شیرینی خواندن و شنیدنش لذت کشف معنا را دوچندان می‌کند.

یکی از پر تکرار ترین این استفاده‌ها، تأثیر گردش آسمان و چرخ فلک بر سرنوشت انسان‌ها است؛ و حافظ _که گاهی جبرگراست و گاهی اختیار را برمی‌گزیند_ این‌طور می‌گوید:

من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک

چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد!

گویی قدرت این را دارد که اگر چرخ روزگار بر مرادش نگشت، گردشش را به هم بزند. بازی حافظ با چرخ گردون بیشتر از اینهاست، مانند این بیت که به دست آوردن دل محبوب خود را حواله به مساعدت چرخ می‌دهد:

گر مساعد شودم دایره چرخ کبود

هم به دست آورمش باز به پرگار دگر

یا این بیت، که فلک در آن فاعل قاهر و دارای قدرت است تا اموری که خارج از توان حافظ است را محقق کند:

یا وفا، یا خبرِ وصلِ تو، یا مرگِ رقیب

بُوَد آیا که فلک زین دو سه کاری بکند؟

او گاهی حسرت خوردن و اسیریش در قید و بند سرنوشت و دور افتادن از یار را به گردن چرخ سفله می‌اندازد، که به باد فرصت وزیدن به گیسو و زلف یار می‌دهد و به او نه:

زلفش کشید باد صبا، چرخ سفله بین

کانجا مجالِ بادِ وزانم نمی‌دهد…

یا اینجا که می‌گوید فلک حیله گر حقه باز، در غیاب همه ما بازی روزگارمان را ترتیب داده است و کسی نبوده که بتواند در این بازی بر او پیروز شود:

فغان که با همه کس غایبانه باخت فلک

که کس نبود که دستی از این دَغا ببرد

یا این بیت که اغراق در ریاکاری صوفیان است، که با فلک حقه باز هم حیله می‌کنند:

صوفی نهاد دام و سَرِ حُقِّه، باز کرد

بنیادِ مکر با فلکِ حُقِّه‌باز کرد

دغلکاری روزگار به این بیت خلاصه نمی‌شود، هرچند موقع اغراق حافظ شهسوار شیرینکار خود را بالاتر از فلک می‌نشاند و می‌گوید حتی سپهر شعبده باز از پس حیله‌های تو برنمیآید:

تو خود چه لعبتی ای شهسوارِ شیرین کار

که توسَنی چو فلک، رامِ تازیانه توست

چه جای من، که بِلَغزَد سپهرِ شعبده‌باز

از این حیَل که در انبانۀ بهانۀ توست

عجب علمی ست عِلم هیئت عشق!

این فلک دغلباز، آزاردهنده است وقتی چرخشش مطابق میل حافظ نیست:

هر دم از درد بنالم که فلک هر ساعت

کُنَدَم قصدِ دلِ ریش به آزارِ دگر

اما از سوی دیگر، خودش هم گرفتار چرخشی پایان ناپذیر به نگاهی دیگر اسیر تقدیر است، چنان که با شخصیت بخشی دلنشین وقتی حافظ از او می‌خواهد اوضاع سرنوشت و حال خود را بپرسد، خود را مانند گویی اسیر خم چوگان می‌داند:

گفتم از گویِ فلک صورتِ حالی پرسم

گفت آن می‌کشم اندر خمِ چوگان که مپرس

از سوی دیگر، این فلک اهل فضل و دانش را بیشتر آزاد می‌دهد، مانند این بیت که مَثَل سائره شده است:

فلک به مردم نادان دهد زمام مراد

تو اهل فضلی و دانش همین گناهت بس

یا:

دفترِ دانش ما جمله بشویید به مِی

که فلک دیدم و در قصدِ دلِ دانا بود

اما همین فلک، وقتی هم در به عدالت گردیدن مانند رأی شهریار زمان می‌شود! مانند این بیت که حافظ در ادامه مدح ممدوح خود می‌گوید:

دورِ فلکی یکسَره بر مِنْهَجِ عدل است

خوش باش که ظالم نَبَرد راه به منزل

حافظ از طریق اغراق وارد وادی عشق می‌شود، و ساحت عشق را بالاتر، بسیار بالاتر از طبقات هشتگانه فلک (افلاک هفتگانه به اضافه فلک ثوابت) می‌داند، و به این باور اشاره می‌کند که زمین ۷ طبقه دارد و آسمان ۹ طبقه و هشتمین طبقه فلک‌ها، هفتمین و پایین‌ترین طبقه جهان عشق است:

عجب عِلمیست عِلم هیئت عشق

که چرخِ هشتمش، هفتم زمین است

نام بردن حافظ از ستارگان و سیارات و صورتهای فلکی، همه ناظر به داستانهای پیرامون هرکدام از آنهاست که به چند مورد اشاره می‌کنیم.

*عقد ثریا یا خوشه پروین:

طبق آنچه ابوالفضل مصفا در کتاب فرهنگ اصطلاحات نجومی ذیل مدخل پروین گفته است، خوشه پروین یا عِقد (گردنبند) ثریا مجموعه‌ای است از شش یا هفت ستاره؛ نامهای دیگرش را پرو، پرن، پرون، پروز، پرویز و پرند و پارند گفته‌اند؛ در اوستا به صورت پئوایریه آئینی Paoiryaeini آمده است. نام عربی آن ثریا (مصغر ثروی) است به معنی زنی که مال و ثروت بسیار داشته باشد، تصغیر ثریا هم به خاطر کوچکی ستاره‌های خوشه پروین است. اعراب باورداشتند موقع طلوع ثریا باران میبارد، برای همین این مجموعه ستارگان پیش آنها نشانه زیادی روزی و ارزانیست.

عجب علمی ست عِلم هیئت عشق!
ستارگان درخشان سمت راست درخت خوشه پروین، و جرم درخشان سمت چپ سیاره مریخ است

حال نگاهی به استفاده‌های حافظ از خوشه پروین بیاندازیم:

غزل گفتی و دُر سُفتی بیا و خوش بخوان حافظ

که بر نظمِ تو اَفشانَد فَلَک عِقد ثُریّا را

اینجا عقد ثریا به گردنبندی با دانه‌های مروارید تشبیه شده، گویی که نظم حافظ (شعر و غزلی که حافظ سروده) مانند سوراخ کردن مروارید است (که کار بسیار دشواری هم بوده) و حالا اگر آن غزل را به آواز خوشش هم بخواند، آسمان عقد ثریا را به پای او می‌افشاند و به او می بخشد. به یاد داشته باشیم که خود واژه نظم به معنی به رشته کشیدن مروارید است.

یارِ من باش که زیبِ فلک و زینتِ دهر،

از مه روی تو و اشکِ چو پروینِ من است

در این بیت صورت محبوب به ماه و اشک‌های پیاپی عاشق به خوشه پروین تشبیه شده است، که از نظر ارزش و درخشش زینت روزگار و زیور آسمان شده‌اند. این بیت هم که در مدح شاه شجاع، منصور بن مظفر که آخرین پادشاه سلسله آل مظفر بود گفته شده:

گردون چو کرد نظمِ ثُرَیّا به نامِ شاه

من نظمِ دُر چرا نکنم؟ از کِه کمترم؟

و این اغراق را دارد که مقام این شاه چنان بلند است که گردون ستارگان ثریا را به نام شاه به رشته کشیده، حالا که این‌طور است چرا من کلمات شعرم را مانند دانه‌های مروارید در ستایش او به رشته نکشم؟ در این بیت‌ها:

بر در میکده رندان قلندر باشند،

که ستانند و دهند افسر شاهنشاهی

خشت، زیر سر و بر تارک هفت‌اختر پای

دست قدرت نگر و منصب صاحب جاه‌ی

منظور از هفت اختر هم خوشه پروین است، به پای بالای هفت اختر داشتن کنایه از مقام بالا است. از بیت قبل نیز پیداست که حافظ این وصف را برای رندان قلندر می‌آورد، و میدانیم که رند قهرمان بلامنازع شعر اوست.

رموزِ مستی و رندی ز من بشنو نه از واعظ

که با جام و قَدَح هر دَم ندیمِ ماه و پروینم

ندیم ماه و پروین بودن در بیت بالا، کنایه از شب بیداری تا سحر است.

*جوزا یا دوپیکر، صورت فلکی ماه خرداد:

جوزاء یا دو پیکر از صورت‌های فلکی نیم کره شمالی و سومین برج از برج‌های دوازده‌گانه _معادل خرداد_ است که دوبار در شعر حافظ استفاده می‌شود.

عجب علمی ست عِلم هیئت عشق!

به این نکته توجه داشته باشیم که این صورت فلکی شبیه صورت فلکی جبار (شکارچی) است. در شعر فارسی جوزا و توأمان و دوپیکر نامهای مشترکی است برای صورت جبار و دو پیکر. تشخیص میان آن دو مشکل است مگر با وجود قرینه‌ای مانند کمربند و حمایل و کمر ترکش به معنی نطاق الجوزا با منطقة الجوزا که مخصوص صورت جبار است. صورت فلکی جبار البته صورتهای نیم کره جنوبی است، و به هیئت مردی تصور شده که بر دو کرسی ایستاده است و عصایی در دس ت و شمشیری به کمر دارد.

جوزا سَحَر نهادْ حمایل برابرم

یعنی غلامِ شاهم و سوگند می‌خورم

در این بیت که مطلع غزلی از حافظ در مدح شاه شجاع است، می‌بینیم که جوزا حمایل (محل آویختن شمشیر یا سلاح) را به نشانه سرسپردگی و خدمت شاه برابر او قرار می‌دهد. از این قرینه پیداست که منظور از جوزا صورت فلکی جبار است.

خورده‌ام تیرِ فلک، باده بده تا سرمست

عُقده در بندِ کَمرتَرکشِ جوزا فکنم

در این بیت هم منظور گره انداختن به سر ترکش (کیسه یا جعبه که در قدیم تیرهای کمان را در آن می‌گذاشتند و به پهلوی خود آویزان می‌کردند) جوزا است، و پیداست که صورت فلکی جبّار است.



منبع:مهر

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا